فین فین خانم (غ) از یهظرف و چشمای خانم (ح) که مثل کاسه خون قرمز شده بود و عطسه های تک و توک بقیه ازطرف دیگه اصلا خبرای خوشی و نوید نمیداد،خودش میدونست که به شب نرسیده سرماخوردگی دامن گیراونم میشه اونم وقتی بین عوامل اصلی پخش ویروس کلاس نشسته بود و سردرد سه زنگ تموم کلافه اش کرده بود. اشتباه فکر نکردهبود حالش از صبحم بدتر شده بود،واین بود مژده آبان واسه اونی که بدجوری عاشق پاییزه. فقط باید یه کنکوری باشی تا بفهمی این اوضاع میتونه روانتو بهم بریزه ،انگار مغزش داشت تو کله اش میجوشید و قل قلش تمرکزشو کاملا بهم میزد،قطره های خون از چشاش میریختن و اون درحالی که دماغ قرمزشدشو میکشید هق هق گریه اش بلند شده بود که چرا دقیقا الان باید تو این وضعیت اسفناک باشه!!؟ اونم وقتی که کمتر از چندماه به کنکور لعنتی مونده.کنکوری که این روزا قد علم کرده و مثه یه غول بی شاخ و دم سد راهش شده،آدمایی که سرسوزنی درکش نمیکنن و نمیدونن چه شرایطی داره فقط با اظهار نظرای بیخودشون کلافه اش میکنن و به استرسش دامن میزنن.مشاورش میگه کنکور یه سبک زندگیه .چرت میگه! چه جور سبک زندگییه که یه نفرو تا سرحد مرگ ببره و دوباره زنده کنه؟ اگه سبک زندگیم باشه اون میگه زندگی لبه تیغی،چیزیه. اینا همه خزعبلاته ،آدمایی که سیبیلشونو چرب کردن که جیب اینو اونو خالی کنن،با اسم مشاور! اما یه ماه یک بارم خبری ازت نمیپرسن و این همه درد کافی نیست برای اینکه تا فردا صبح بشینه و یه دل سیر گریه کنه؟ یا بازم جا داره بنظرتون؟
# یه جا خونده بودم که میگفت حال همه ی ما خوب است
خیالی نیست جز گم شدن گاه به گاه در خیالی دور:-)
# اگه میشه دعام کنید این روزا بیشتر از همیشه به دعاهاتون نیاز دارم
قبول دارین یه سری چیزا واقعا رو مخ آدمن؟ مثلا هورت کشیدن چایی ،خروپف کردن ،ملچ مولوچ کردن(رومخی اعظم)و. .یکی از چیزایی که همیشه آزارم میده حرف زدن با آدماییه که همیشه حرف خودشونو میزنن یعنیا اصلا نمیخوان قبول کنن حقیقت و حالا تو بیا هزارتا دلیل و مدرک بیار انگار واسه دیوار حرف میزنی البته اغلبم به نفعشون نیست که بفهمن چی میگی، پس چی میتونه از این بهتر باشه که خودشونو بزنن به کوچه ی علی چپ؟ حتی مورد داشتیم اون وسط مسطاگیس و گیس کشی راه افتاده که بیا و ببین
این مورد از همه موارد فوق هم رو مخی تره حتی ( ای شمایی که میگی نه هیچم اینجوری نیست بهتره بری بشینی روبروی دیوار دوساعت واسش حرف بزنی بعدا بیای بگی نه ) .
پ.ن: خب رو مخی ترینای شماها چین ؟
هم اکنون که صدای خسته ترین عضو این بلاگستان بزرگ را از این تریبون میشنوید(البته اگر بشنوید)فرد مذکور دارد به ریش زمین و زمان الفاظ رکیک میبندد. البته گفتنی ست که خود فرد مذکور پی برده که همه این قضایا مسببی نداردجز خودش. ما بلاگیا هرچی که بریم دور دنیارم بزنیم آخرش برمیگردیم سر خونه اولمون ، همین جا! اصن یه آرامش خاصی داره لعنتی که نه هیچوقت توی اینستا گرام پیداش کردم نه تلگرامی که الان فیلتر شده دو کلام حرف نا حساب و درهم برهم تحویل حضور گرم و مهربونتون دادم که امیدوارم هنوزم باشن کسایی که میخونن .ارادتمند همگی حضار عزیز و گرامی هستم :-)
دانههای عرق کل صورتش را پوشانده بود و داد و فریادهایش گوش فلک را کر کرده بود. فریاد میزد: "دستامو باز کنید لعنتیا، من میخوام از اینجا برم" و بعد دو دقیقه که هیاهوی بیتوجهیها را میشنید بلندتر فریاد میزد و مانند پرندهای که در قفس اسیر است بال بال میزد. لحظهای دلم به حالش سوخت وقتی ملتمسانه چشمان گریانش را به من دوخت و گفت: "منو نجات بده، اینا دیوونهان" و بعد سیل اشکهایی که برروی گونههایش روان شد. آنقدر بیتابی کرد و داد زد که پرستاری با یک سرنگ بزرگ آمد و مانند فرشته مرگ، آرامبخش را به او تزریق کرد. من واقعا دلم میخواست که میتوانستم به خودم کمک کنم، میخواستم به او بگویم: "آرام باش، همه چیز درست میشود"، اما او عصبانی از بدرد نخور بودنِ تنها همدمش، شانه روی میز را به سمتم پرتاب کرد و آینه شکست.
پ.ن:بیخیال ت و این حرفها که شویم این داستان حال و روز منی بود که با قطع تلگرام و اینستاگرام دچارش شده ام! حال یه دچار درحال ترک بهتر از که نمیشود،میشود؟
درباره این سایت